آرتینآرتین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

روزگار سپری شده آرتین

آرتین پر هیاهو

سلام بر آرتین خان پر سر و صدا و هیاهو چند روزی میشه که از بس بیقراری کردی و ناله های جانسوز سر دادی نذاشتی یه کم خواب به چشمای مامانی بیاد. من هم که این روزا سرما خوردم و نمیتونم بهت نزدیک بشم که شاید یه کوچولو به مامانی کمک کرده باشم. خلاصه از بس داد و بیداد و سر و صدا و جیغ این روزا  به راه انداختی امروز عصر با مامانی بردیمت دکتر. خانم دکتر هم بعد از کلی معاینه گفت که هیچ مشکلی نداری و سالم سالم هستی خدا رو شکر. از اونجایی که کمتر مواقعی پیش اومده که جنابعالی در این عمر 15 روزتون ، خواب تشریف داشته باشین من هم از فرصت استفاده کردم و دو تا عکس در حالی که روی دست مامانی خواب بودین از حضرتعالی گرفتم....که هم ثابت م...
14 آبان 1390

اولین شب تنهایی

سلام پسرم الان چند ساعتی میشه که مامان مامانی هم رفت و من موندندم و تو و مامانی. امشب اولین شبی هست که بعد از تولدت تنها میشیم. چاره ای نیست دیگه باید عادت کنیم. فقط امیدوارم که امشب بی قراری نکنی. ...
11 آبان 1390

روز نویس

سلام آرتینم جونم برات بگه که چند شبی هست  اصلا نخوابیدی و خیلی بیقراری میکنی من و به خصوص مامانی هم در کنار بیقراریهای تو بیقراریم و نمیتونیم بخوابیم. عصری هم باز بردیمت پیش دکتر و اون هم گفت که چیز مهمی نیست. امیدوارم که خیلی زود بزرگ بشی و دیگه از این ناله های جان سوز که دل همه رو به درد میاره نکنی. کم کم داره دورمون خلوت میشه . مامان بابایی و عمه سعیده امروز رفتن. مامان مامانی هم چند روز   دیگه میره. خلاصه باید از این به بعد به تنهایی عادت کنیم و با هم حال کنیم.       ...
9 آبان 1390

بازگشت آرتین به خونه

سلام بر آرتین کوچولو بالاخره امروز از بیمارستان ترخیص شدی و به سلامتی اومدی خونه همه دلشون برات تنگ شده بود و کلی خوشحال شدن از دیدنت. امیدوارم که همیشه خوب و سر حال باشی.   "در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم                                 لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی"   اینم چند تا عکس از آرتین وقتی که تو ی بیمارستان بود:   این هم دو تا عکس دیگه از آرتین بعد از ترخیص شدن از بیمارستان (توی خونه) :     &n...
7 آبان 1390

بهبودی آرتین

سلام به پسر خوشکل و صبورم که این مدت رو باتمام سختیهاش داره تحمل میکنه البته ناگفته نمونه که مامانی خیلی اذیت شده و خودت هم خیلی زیر دستگاه بیقراری میکنی و کلی دست و پا میزنی. به خصوص این چشم بندت رو به سختی تحمل میکنی و از بس هم تلاش کردی برای  برداشتن چشم بندت صورتت سرخ شده عرض بکنم خدمت شما الان که دارم برات مینویسم هنوز تو بیمارستانی و تو این مدت  خاله افسانه  و عمه سعیده و خاله منظر (خاله بابایی) بالای سرت بودن و خیلی به تو و مامانی کمک کردن که باید از همشون تشکر کنی. دست همشون درد نکنه. طبق گزارشات رسیده از بیمارستان حالت خوبه و زردیت خیلی اومده پایین و منتقلت کردن تو یه دستگاه ساده تر ...
6 آبان 1390

بستری شدن آرتین

روزگاره دیگه آرتین خان باید هر جوری هست سپریش کنی امروز عصر من و مامانت شادمان از اینکه هم بند نافت افتاده و هم زمان زیر دستگاه بودنت تموم شده  آمادت کردیم برای رفتن پیش دکترت. الته مامانی که چند شب بالای سرت بود و حالش خوب نبود دیگه  با ما نیومد. دکتر بعد از اینکه معاینه ات کرد گفت زردیت بیشتر شده و نزدیک 20 رسیده من هم که تعجب کرده بودم از دکتر جویای دلیلش شدم و اون هم گفت که از موارد نادره و سریع باید بستری بشه تو بیمارستان که دستگاهش پیشرفته تره و 12 لامپه هست. خلاصه دکتر بعد از کلی تلاش یه نوبت تو بیمارستان برامون گرفت و من هم به سرعت با مامانی هماهنگ کردم که آماده بشه. مامانی هم با اون حال بدش و...
4 آبان 1390

افتادن بند ناف

مبارک باشه آرتین خان  بالاخره از بس خودت رو تکون دادی و به همه جا لگد زدی در حالی که زیر دستگاه فتو تراپی روزگار میگذروندی در روز ششم تولد بند نافتون افتاد. ...
4 آبان 1390

اولین سکسکه آرتین

سلام خوشکلم امروز برای اولین بار شروع کردی به سکسکه کردن راستی تا یادم نرفته بهت بگم که خدا رو شکر دیگه تو خوردن شیر مامانی حرفه ای شدی و به غیر از همون دو شبی که دکتر گفته بود دیگه اصلا شیر خشک نخوردی.  ...
2 آبان 1390

اولین شب آرتین در خانه

دیشب تا صبح گریه کردی. من و مامانت خیلی کلافه شده بودیم و خیلی دلمون برات میسوخت ولی هر  کار میکردیم آروم نمی شدی. خلاصه شب اولی که تو خونه بودی اینجوری گذشت و امروز صبح با تو رفتیم برای واکسیناسیون و تست  تیروئید و شنوایی سنجی که خدا رو شکر مشکلی نداشتی. عصری هم برای بار اول بردیمت مطب دکتر و دکتر هم گفت تا وقتی که شیر مامانی رو بتونی بخوری یکی  شب شیر خشک بخوری تا اینقدر بیقراری و گریه نکنی. الان هم که شیر خشک تجویز دکتر رو خوردی کلی سر حال شدی و بعدشم به خواب عمیق رفتی. من ومامانت هم از اینکه دیدیم بعد از دو شب بیقراری آروم شدی و خواب رفتی کلی خوشحال شدیم و معلوم شد که از گرسنگی این همه گریه میکردی. ...
30 مهر 1390

ورود به خانه

آرتین جونم به خونه خوش اومدی الان با مامانی و تو  از بیمارستان اومدیم خونمون . دیشب تو بیمارستان کلی گریه کردی. راستی آرتینی بذار برات مشخصاتی که تو کارت بیمارستانت نوشته بود بنویسم: ١- وزن : ٣٣٠٠  گرم ٢- قد: ٥٠ سانتی متر ٣- دور سر : ٣٥ سانتی متر ٤- گروه خونی : +A   ...
29 مهر 1390